تو تنها رفته ای بیرون وَ من در رختخوابی سرد
اسیرِ اضطرابِ ساعتی منحوس می گردم
تمامِ روز و شب کز می کنم در گوشه ی خانه
ولی تا انتهایِ جاده یِ چالوس می گردم
همان وقتی که سهمم از نبودت پختن و جاروست
به همراهِ خیالت غرق ِاقیانوس می گردم
بیا ای مرد پاییزی وُ سر بر شانه ام بگذار
برای ِخستگی هایت پر ِطاووس می گردم
صدایت گوشواری شد به گوشم قیمتی ، نایاب
که از برقش درونِ کوچه بی فانوس می گردم
( مریم انصاری فر )
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند
فصل خزان، محاکمه دوره گردهاست