شعر در مورد بدی
,شعر در مورد بدی ,شعر در مورد بدی عشق,شعر در مورد بدی روزگار,شعر در مورد بدی زن,شعر در مورد بدی زندگی,شعر در مورد بدی,شعر در مورد خوبی و بدی,شعری در مورد خوبی و بدی,شعری در مورد بدی روزگار,شعر مولانا در مورد بدی,شعر درباره بدی روزگار,شعر در مورد بدی کردن,شعر درباره خوبی و بدی,شعر بدی,شعر بدی روزگار,شعر بدی دنیا,شعر از بدی روزگار,شعر درباره بدی روزگار,شعر درمورد بدی روزگار,شعر درباره بدی دنیا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بدی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی
یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
شعر در مورد بدی
تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی آن کو
کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشان
شعر در مورد بدی عشق
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
شعر در مورد بدی روزگار
در دل خاک از کجا های بدی و هو بدی
گر نه پیاپی آمدی دعوت های های تو
شعر در مورد بدی زن
نه تو خورشید بدی بنده چو استاره روز؟
نه تو چون شمع بدی بنده ترا همچون لگن؟
شعر در مورد بدی زندگی
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
شعر در مورد بدی
گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی
فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی
شعر در مورد خوبی و بدی
ای آتش تا سرد بدی سوختیم
ای وای از آنروز که سوزان گشتی
شعری در مورد خوبی و بدی
ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را
بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
شعری در مورد بدی روزگار
ای رند خرابات، سبو بر سر من نه
تا در همه شهرم به بدی نام برآید
شعر مولانا در مورد بدی
بهترین روز مرا روز بدی آمد، از آنک
هست خسرو شیشه و آن سنگدل دیوانه وش
شعر درباره بدی روزگار
دشنام مرا گفته بدی دوش، همه شب
من لذت آن گفتن دشنام گرفته
شعر در مورد بدی کردن
اگر به پیش تو ازبنده گر بدی گوید
بدو بگو که تو، باری نکو نمی گویی
شعر درباره خوبی و بدی
زان تخم وفا بهره چه معنی که ندیدیم
نیکی و بدی را چو پدیدست جزایی
شعر بدی
گر چه در کیسه عمل داریم
از بدی شق بکرده طوماری
شعر بدی روزگار
آنست سر روزه: کز هر بدی ببندی
گوشی که برگشودی، چشمی که باز داری
شعر بدی دنیا
هر بدی جفت حال او نشود
که خود اندر خیال او نشود
شعر از بدی روزگار
گر بدی دامنش گرفت چه باک؟
چکند دست بد به دامن پاک؟
شعر درباره بدی روزگار
وز بدی آنچه او بجای خودست
عاقلش عدل خواند، ار چه به دست
شعر درمورد بدی روزگار
میکشی خلق را به بیخردی
چه توان کرد چون طبیب بدی؟
شعر درباره بدی دنیا
دل به بدی تن زده تا به شود
خوردن زهری به گمان خوشترست
شعر در مورد بدی
گفتی ز رفتن آمد آنکه بدی برویت
بایست طیره رویی رو جان که ننگ جانی
شعر در مورد بدی عشق
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
شعر در مورد بدی روزگار
تا زیر سپهر کبود کسوت
نیکی و بدی در شمار باشد
شعر در مورد بدی زن
هر نیک و بدی کز سپهر زاید
چونان که بدان اعتبار باشد
شعر در مورد بدی زندگی
نگفتمت که مکن بد بجای وصلت من
که هرکسی که کند بد بدی برد کیفر
شعر در مورد بدی
مباد هیچ بدی از سپهر و ارکانش
که از کمال بزرگی سپهر و ارکانست
شعر در مورد خوبی و بدی
واینکه در خاک فتادست کنون هم زان نیست
که گزافیست ز دوران و بدی از افلاک
شعری در مورد خوبی و بدی
با آنکه زمانه جز بدی نسگالد
وز جور توام زمان زمان می نالد
شعری در مورد بدی روزگار
میتوان کردن بدی را هم بحرف نیک نیک
از اثر خالی مدان خاصیت افواه را
شعر مولانا در مورد بدی
ز انجام بهار زندگی غافل مشو (بیدل)
گل شمعی که داری در نظر بوی بدی دارد
شعر درباره بدی روزگار
برگشتن مژگان بتان قاصد نازیست
ظلمست نو بدی بدل ریش نبردن
شعر درمورد بدی کردن
عدم از تو مرهون صد قدرت است
بدی هم که کردی نکو کرده ئی
شعر درباره خوبی و بدی
هستی از بهر تن آسانی اگر بودی
چه بدی برتری آدمی از حیوان
شعر بدی
رفیقی چو کردار بد، پست نیست
که جز در بدی، با تو همدست نیست
شعر بدی روزگار
کسیکه داور کردارهای نیک و بد است
بجز بدی، ندهد بدسرشت را کیفر
شعر بدی دنیا
با بد، بجز بدی نکند چرخ نیلگون
از خار، هیچ میوه نچیدند غیر خار
شعر از بدی روزگار
چون فلک نسگالدت جز نیکویی
بدسگالت را بدی گو می سگال
شعر درباره بدی روزگار
اندر چنین شبی که غضنفر شدی ذلیل
وندر چنین شبی که دلاور بدی جبان
شعر درمورد بدی روزگار
حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
شعر درباره بدی دنیا
چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی
دست در گردن تیغ تو حلی وار مرا
شعر در مورد بدی
تو هنوز از جهان نزاده بدی
کز تو آوازه در جهان افتاد
شعر در مورد بدی عشق
ز نیکان گر بدی جوئی توان یافت
ز بد گر نیکی انگاری نیاید
شعر در مورد بدی روزگار
چون من از عهد هیچ نندیشم
از بدی عهد چون غمین باشم
شعر درمورد بدی زندگی
روز عمرم بدی که چون
حاصلی نیست جز دریغ از تو
شعر در مورد بدی زن
گرنه عشق تو بدی لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی
شعر در مورد بدی
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
شعر در مورد خوبی و بدی
گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط
توده کافور و تنگ زعفران افشانده اند
شعری در مورد خوبی و بدی
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد
هم به نکوئی کنم جزای صفاهان
شعری در مورد بدی روزگار
گر کعبه چو من شدی زبان ور
وصف تو بدی بیان کعبه
شعر مولانا در مورد بدی
چرخ بدی می کند سزای حزن اوست
بخت چرا بر من این همه حزن آورد
شعر درباره بدی روزگار
نیکان عهد را به بدی کردن
عذری بنه که دسترس آن دارند
شعر در مورد بدی کردن
هم از خلق سر بزرند از زمین
بدی کاید از آسمان خلق را
شعر درباره خوبی و بدی
دور دور بدی است خاقانی
هیچ بد فعل نیک ننماید
شعر بدی
نیکی از بد مجوی و راضی باش
که ز نیکان تو را بدی ناید
شعر بدی روزگار
نیک بد رائی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد
شعر بدی دنیا
او بدی گوید و چنان داند
من نکو گویم و چنین دانم
شعر از بدی روزگار
او بدی گوید و او را شاید
من نکو گویم و آن را شایم
شعر درباره بدی روزگار
خواجه بر من در نیک دربست
چکنم لب به بدی نگشایم
شعر درمورد بدی روزگار
او بدی گوید و او را شاید
من نکو گویم و آن را شایم
شعر درباره بدی دنیا
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
تا به بد گفتن او پیش آیم
شعر در مورد بدی
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم که اوست یزدانم
شعر در مورد بدی عشق
چه خوش گفت سالار موران که با جم
نکردم بدی زو چرا می گریزم
شعر در مورد بدی روزگار
آویخته کی بدی ترازو
گر زآنکه زبان بریده بودی
شعر در مورد بدی زن
آن چیست که از بدی نکردم
وآن چیست که از کرم نکردی
شعر در مورد بدی زندگی
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
شعر در مورد بدی
گر آمدنم بخود بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
شعر در مورد خوبی و بدی
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
شعری در مورد خوبی و بدی
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
شعری در مورد بدی روزگار
نیکخوئی پیشه کن، تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم، دوستداری شد مرا