شعر در مورد بلاتکلیفی
شعر در مورد بلاتکلیفی ,شعر درباره بلاتکلیفی,شعری در مورد بلاتکلیفی,شعر درباره ی بلاتکلیفی,شعر بلاتکلیفی,بلاتکلیفی شعر نو,شعر درباره بلاتکلیفی,شعر در مورد بلاتکلیفی,شعر کوتاه بلاتکلیفی,شعر عاشقانه بلاتکلیفی,شعر از بلاتکلیفی,شعر راجع به بلاتکلیفی,شعر درباره ی بلاتکلیفی,شعری در مورد بلاتکلیفی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بلاتکلیفی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
انتظار پر از رنج است. فراموش کردن هم رنج آور است.
اما رنج بلاتکلیفی از هر چیزی بیشتر است…
شعر در مورد بلاتکلیفی
بیچاره چشمهایم بلاتکلیف شده اند ! صبح ها به شوق دیدنت چشم می گشایم
و شب ها به شوق دیدنت چشم می بندم این از کراماتِ چشمِ من است یا از معجزاتِ تو؟
شعر درباره بلاتکلیفی
همه چیز از جایی شروع شد که گفتی دوستم داری!
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی بهانه ایی کافی است….
شعری در مورد بلاتکلیفی
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن به رفتن که فکر میکنی اتفاقی می افتد
که منصرف میشوی میخواهی بمانی رفتاری میبینی که انگار باید بروی!
و این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است!!
شعر درباره ی بلاتکلیفی
داشتمت هر لحظه اما …
بلاتکلیفم با بودن و نبودنت
شعر بلاتکلیفی
بلاتکلیفم…. به اینکه: قهری هنوز؟!
دلخوری هنوز؟! دلتنگم میشی هنوزی؟! برات مهمم هنوز؟!
بلاتکلیفی شعر نو
تو بچگی مون از تکلیف عذاب می کشیدیم
الان داریم از بلاتکلیفی عذاب می کشیم !
شعر درباره بلاتکلیفی
یه مخاطب خاص هم نداریم
بقیه پسرا از بلاتکلیفی دربیان!!!!!
شعر در مورد بلاتکلیفی
منزوی گشتم از آن چشم بلاتکلیف تو
یک طرف هم رنگ جنگل، رنگ دریا یک طرف
شعر کوتاه بلاتکلیفی
این روزهای بلاتکلیف
عجیب دهان آدم را می بندد
شعر عاشقانه بلاتکلیفی
از روزی که تصمیم به رفتن گرفته ای ، بلاتکلیفی بین ما موج میزند
مثلا همین دل من نمیداند با تو بیاید ؟ یا پیش من بماند ؟؟؟
شعر از بلاتکلیفی
چنگال چیست؟؟؟؟ وسیله ای بلاتکلیف درسر سفره ما
که پدرم موقع آب خاستن آن را در رانِ این و اون فرو میکند!!!
شعر راجع به بلاتکلیفی
نزدیک نشو زبــان به کام گیر
خسته ام از احساس های بلاتکلیف و امیدهای کوتاه ….!!!
شعر درباره ی بلاتکلیفی
می دانم؛ نقطه، یعنی پایان. سه نقطه، یعنی ادامه دارد…
نمی دانم؛ دونقطه، چگونه بلاتکلیفی ست بر گریبان این روزهایم..
شعری در مورد بلاتکلیفی
ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﻢ ! ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻒ ﺑﻮﺩﻧﺖ
ﺍﮔﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺴﺘﯽ . . .
شعر در مورد بلاتکلیفی
ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﭼﺮﺍ ﻫﺴﺘﯽ . . .
ﻓﮑﺮﻡ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ
شعر درباره بلاتکلیفی
مثل باران های بی اجازه وقت و بی وقت در هوایم پراکنده ایی
و من بی هوا ناگهان خیس اشکم وای باز امشب هوای دلم بارانیست…
شعری در مورد بلاتکلیفی
برای بعضـــی دردـ هـا نه میتوان گریــــــه کَــرد نه میتوان فریــــــآد زد
برای بعضـــی دردـها فقـــط میتوان نگــــآه کَرد و بی صـــــدا شکست
شعر درباره ی بلاتکلیفی
لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
شعر بلاتکلیفی
آدم ها یا میمانند یا میروند
تو اما هیچکدامشان نیستی
نه آنچنان رفته که دل بسوزاند
نه آنقدر ها مانده که خیالْ راحت کن باشد.
درد دارد این بلاتکلیفی..!
بلاتکلیفی شعر نو
ترجیح میدهم روزی هزار بار از رفتنت بمیرم
تا اینکه ماندنت قدرِ یک در آغوش کشیدن هم به کار نیاید …
شعر درباره بلاتکلیفی
راه دوری برای رفتن ندارم
جای نزدیکی برای ماندن
و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا میبرند
شعر در مورد بلاتکلیفی
تنهاییام
چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید
همین است که کفش
کشفِ پیش پا افتاده ای می شود
شعر کوتاه بلاتکلیفی
چمدان
گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است
و قطاری که دور می شود
شاید
شاید به سرزمین دیگری برسد
شعر عاشقانه بلاتکلیفی
همین است
که خیابان وطنم می شود
و هرکه سراغم می آید
– به من دست نزنید آقا!
آوارگی واگیر دارد
شعر از بلاتکلیفی
یکی بیاید
سیگاری میان لب هایم روشن کند
شعر راجع به بلاتکلیفی
از خانه که بیرون می آمدم انگشتانم را جا گذاشتم
گذاشتم مشق های دخترم را بنویسند
وقتی از مدرسه برمیگردد
و سراغِ لانه ی خالیِ پشت پنجره می رود
شعر درباره ی بلاتکلیفی
یکی بیاید
پیش پایم را ببیند
از خانه که بیرون می آمدم چشم هایم را جا گذاشتم
گذاشتم در انتظار پرستوی کوچکی باشند
که امسال هم از کوچ جا خواهد ماند
شعری در مورد بلاتکلیفی
یکی بیاید
بگوید اگر غیر از اینجا جای دیگری نیست،
قطاری که دور می شود
چرا دور می شود؟
شعر در مورد بلاتکلیفی
چون زلف توام جانا
در عین پریشانی
شعر درباره بلاتکلیفی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی
شعری در مورد بلاتکلیفی
هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند
می زند فال پریشانی برای خویشتن
شعر درباره ی بلاتکلیفی
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
که دل ز حق شود آگاه از پریشانی
شعر بلاتکلیفی
زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی
دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
شعر بلاتکلیفی
من سودا زده جمعم ز پریشانی دل
کاین پریشانی از آن طره پر خم دارد
بلاتکلیفی شعر نو
جمع کردم همه اسباب پریشانی را
تا پریشانی آن زلف پریشان چه کند
شعر درباره بلاتکلیفی
ز رویت حاصل عشاق حیرانیست حیرانی
از آن زلف و از آن کاکل پریشانی پریشانی
شعر در مورد بلاتکلیفی
کسی که ذوق پریشانی چنین غم یافت
دگر نگوید یا رب مده پریشانی
شعر کوتاه بلاتکلیفی
معذورم اگر سخن پریشان افتاد
معلوم شود مگر پریشانی من
شعر عاشقانه بلاتکلیفی
کاکل آن پسر ز پیشانی
کرد ما را بدین پریشانی
شعر از بلاتکلیفی
کف خاک از پریشانی غبار است
بخود بالیدنت شانی ندارد
شعر راجع به بلاتکلیفی
فروغ طلعت از آئینه جوئید
پریشانی زلف از شانه پرسید
شعر درباره ی بلاتکلیفی
بعهد او شعرا در صفات زلف بتان
کنند نقل بجمعیت از پریشانی
شعری در مورد بلاتکلیفی
جعد پریشانی ازو مجتمع
منصب جبریلی از و مرتفع
شعر در مورد بلاتکلیفی
پریشانی ما گفتی به زلفت
خم زلف پریشان تازه کردی
شعر درباره بلاتکلیفی
ای اوحدی، عیبش مکن، گر دل پریشانی کند
کی بی پریشانی بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟
شعری در مورد بلاتکلیفی
ملک شانی و پشت قدر احباب از سگان کمتر
پریشانی و احباب از تو دایم در پریشانی
شعر درباره ی بلاتکلیفی
بس نبوده ست پریشانی خسرو ز فلک
وه کجا هجر تو بر حال پریشانم زد
شعر بلاتکلیفی
گوشه ای بود و غمش آمد و تشویشم آمد
شد پریشان دلم و جای پریشانی برد
بلاتکلیفی شعر نو
چشم او بنمود زلفت را به من
مست بد ناگه پریشانی نمود
شعر درباره بلاتکلیفی
کس بران روی نمی یارد گفتن، جانا
زلف گرد آر که بسیار پریشانی کرد
شعر در مورد بلاتکلیفی
پیری و شاهد پرستی ناخوش است
خسروا، تا کی پریشانی هنوز
شعر کوتاه بلاتکلیفی
به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
شعر عاشقانه بلاتکلیفی
گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی
پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی
شعر از بلاتکلیفی
گر حقیقت نشدت واقعه جانی من
زلف را پرس که از کیست پریشانی من
شعر راجع به بلاتکلیفی
نام من فرهاد کردند از پریشانی، ولی
در زمان شیرین شود گر بر زبانت بگذرد
شعر درباره ی بلاتکلیفی
ولیک زلف ترا، با همه پریشانی
نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟
شعری در مورد بلاتکلیفی
مرنجانید، هشیاران، من مست پریشان را
که من پیش از پریشانی هم از جمع شما بودم
شعر در مورد بلاتکلیفی
ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
صد روی خراشیده موی تو به پیشانی
شعر درباره بلاتکلیفی
که نیابی تو بی پریشانی
دل که باشد به زلف یار آونگ
شعری در مورد بلاتکلیفی
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد
سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد
شعر درباره ی بلاتکلیفی
نیست از جمع مالشان کس را
حاصل نقد جز پریشانی
شعر بلاتکلیفی
دست وادار از سر زلف نگار
خویش پابند پریشانی مکن
بلاتکلیفی شعر نو
بر جنون زن گر کند تنگی لباس عافیت
غنچه را بعد از پریشانی گریبان دامن است
شعر درباره بلاتکلیفی
با دل جمع آشنا شو از پریشانی برا
در بهار نادمیدن دانه خرمن داشته است
شعر در مورد بلاتکلیفی
کوتهی نیست پریشانی ما را چون زلف
سایه طالع آشفته زمو بر سر ماست
شعر کوتاه بلاتکلیفی
بهر چه گوش نهی قصه پریشانی است
تنیده است بر آفاق شیر قالی من
شعر عاشقانه بلاتکلیفی
شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش
شد پریشانی پاکان سرو سامانش
شعر از بلاتکلیفی
شد پریشانی چو باد و من چو کاه
پیش باد، از کاه آسایش مخواه
شعر راجع به بلاتکلیفی
ز بام خرد گل اندود پست ما، پیداست
که سقف خانه جمعیت پریشانی است
شعر درباره ی بلاتکلیفی
صفحه روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
شعری در مورد بلاتکلیفی
چو خون بسلم از دستگاه شوق مپرس
بهار کرد طواف من از پریشانی