اشعار عباس معروفی
اشعار عباس معروفی,دیوان اشعار عباس معروفی,شعر عباس معروفی,شعر عباس معروفی در مورد تولد,شعر عباس معروفی,شعر عباس معروفی در مورد تولد
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد عباس معروفی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
حضورش برایم اهمیتی نداشت
اما غیبتش خیلی آزاردهنده بود…
اشعار عباس معروفی
مگر نمی شود
آدم سالهای بعد را به یاد بیاورد
و برای خودش گریه کند؟
دیوان اشعار عباس معروفی
به انگشت هایت بگو
لب های مرا ببوسند ..
به انگشت هایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام ..
شعر عباس معروفی
قدم زدن در این شب گرم
حالت را خوب می کند ..
گل من!
شعر عباس معروفی در مورد تولد
گاهی نفس عمیق بکش و
نگذار تنم از حسودی بمیرد ..
شعر عباس معروفی
با خیالت زندگی می کنم
و با خودت عاشقی.
شعر عباس معروفی در مورد تولد
کاش دو بار زاده می شدم؛
یکی برای مردن در آغوش تو،
یکی برای تماشای عاشقی کردنت!
اشعار عباس معروفی
اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
دیوان اشعار عباس معروفی
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
شعر عباس معروفی
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می بازم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
دست هات دلم را برد
گفته بودم؟
حالا دست های تو
تمام ثروت من است
شعر عباس معروفی
اگر باد نبود
کنارم بند میشدی
همینجا که میدانی
شعر عباس معروفی در مورد تولد
اگر باد نبود
آسمانم را سراسر ابر نمیگرفت …
و من
این همه دلتنگ نمیشدم ابرآلود …
این همه در دلم نمیباریدم …
و این همه از شوق آفتاب نمیآمدم کنار پنچره
اشعار عباس معروفی
همیشه خیال میکردم
تو میآیی
و من آمدنت را تماشا میکنم
همیشه،
باد، پنجره را به هم کوبید …
و باران ِ تندی گرفت!!
دیوان اشعار عباس معروفی
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
شعر عباس معروفی
حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست…
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی…
نفس مرا بند آوردن!!
شعر عباس معروفی در مورد تولد
بیخوابیام را
یک شب در آغوش تو چاره میکنم!
عشق من
بیتابیام را چه کنم …؟
شعر عباس معروفی
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دستهات بوده
از خندههات
موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میریخت
شعر عباس معروفی در مورد تولد
به زودی در آغوشت می گیرم
می خواهم توی بغلت
همه اش بمیرم
و تو مدام بوسم کنی
تا خدا به بودنش شک کند!
می شود؟
اشعار عباس معروفی
قلمرو موسیقی
قلب است
جایی که تو راه می روی
همه آهنگ ها
از موهای تو
به آسمان می رسد،
بخند.
دیوان اشعار عباس معروفی
می شود پرتقالم را
بیاورم توی تختخواب؟
قول می دهم پرتقالی نشوی.
شعر عباس معروفی
قلمرو تو چشم است
در هوایی بارانی
دارم تمام می شوم،
بیا.
شعر عباس معروفی در مورد تولد
تو بخواه
تا من برایت بمیرم
به طمع یک بوسه
با طعم نارنجی
یا هر رنگی تو بخواهی
شعر عباس معروفی
هرچقدر هم که عاشقت باشم
نمی توانم عاشقی ام را
به تو ترجیح دهم
هر چقدر که عاشقی بلد باشم
خرج تو می کنم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
آقای من!
به جاش
تو برای من لبخند بزن.
می شود؟
اشعار عباس معروفی
همه ی کوچه ها را گشته ام
ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
دیوان اشعار عباس معروفی
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک
شعر عباس معروفی
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟
شعر عباس معروفی در مورد تولد
کاش می شد حرف نزنم
و فقط دستهات را
روی تنم لمس کنم.
شعر عباس معروفی
در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز میکنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام
شعر عباس معروفی در مورد تولد
دوستت ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺖ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟
اشعار عباس معروفی
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی تواند
به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
و اگر آن آدم کسی باشد
که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود
دیوان اشعار عباس معروفی
آخرین بار
که داشتی تنت را
به من شیرفهم میکردی
فهمیدم پرواز
دستنیافتنی نیست
پرندهام را بغل کردم
و در عطر نارنجهات
شناور شدم.
شعر عباس معروفی
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
شعر عباس معروفی در مورد تولد
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.
شعر عباس معروفی
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﻫﺎﺕ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ
ﺩﻟﺘﻨﮓ “ﺗـــﻮ” ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ؟
یکبار ﺑﺨﻮﺍﺏ،
ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ
ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ …
شعر عباس معروفی در مورد تولد
عشقم به تو
خارج از تحمل خداست!
بگو چه کنم؟
آقای من!
اشعار عباس معروفی
حسرت دستهات مانده
به چشمهام
به خوابهام
به کش و قوسهای تنم.
در حسرت دستهات
پرپر میزنم
دیوان اشعار عباس معروفی
می دانی؟
هیچ کدام از اینها را که گفتم
اصلاً نمی خواهم
فقط باش
همین
شعر عباس معروفی
بانوی من!
از شانههات شروع کنم برسم به دستهات
یا از دستهات بروم بالا؟
یک وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه میشوم
لبهات را میبوسم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
نوشتههات را بزرگ میکنم
میچسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی
شعر عباس معروفی
من؟
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی می کنم
حتی اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات
و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
نه!
تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
اشعار عباس معروفی
…
این سه تا نقطه را برای تو گذاشتهام
عشق من!
همیشه اینها نشانهی سانسور نیست
هزار حرف و تصویر و خاطره
در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت کنم
سه نقطه بیشتر نمیبینم
تو
من
و خدا
که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت!
دیوان اشعار عباس معروفی
ﺗﻮ اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻦ ﻧﺒﻮدی
ﻋﺸﻖ من!
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدی
ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
در اﻳﻦ واﻧﻔﺴﺎی ﺷﻠﻮغ
در اﻳﻦ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﻲ اﻋﺘﺒﺎر
شعر عباس معروفی
همین دستهای توست
که وجود تنم را شهادت میدهد
عشق من!
گفته بودم بدون دستهات
نیست میشوم؟
نگاهم کن...
شعر عباس معروفی در مورد تولد
چشمان تو
معنای تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند
شعر عباس معروفی
کاش می توانستم
ای کاش خودم را
در چشم های تو حلق آویز کنم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
تو خوابیده ای آرام
و من پشت پلک تو آنقدر می بارم
تا پنجره را باز کنی ..
دستهات را زیر باران بگیری و
بخندی
اشعار عباس معروفی
دست هات دلم را برد
گفته بودم؟
حالا دست های تو
تمام ثروت من است.
دیوان اشعار عباس معروفی
گفت :
بی معرفت !
چجوری عواطف و خاطرات را قورت دادی؟؟
هسته ی آلبالو که نبود !
شعر عباس معروفی
فقط بگو
خـــــدا تو را …
برای من ساخت؟
یا مرا برای تو ،
ویران کرد؟
کدام؟
شعر عباس معروفی در مورد تولد
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند
مثل سوزن میشود
که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمیکنی
فرش را وجب به وجب دست میمالی اما نیست.
فکر میکنی خوب حتما یک جایی گذاشتهام
که حالا یادم نیست
بعد بیآنکه یادت باشد
از ته دل فریاد جگر خراشی میکشی و مینشینی…
شعر عباس معروفی
بانوی پاییزان!
اگر هرشب
موهایت را نفس نمی کشیدم
که نمی فهمیدم خدا عاشق نگاه مست توست….
شعر عباس معروفی در مورد تولد
هیچکس به اندازه ی من
خدا را دوست ندارد
هیچکس به اندازه ی تو
مرا دوست ندارد
و هیچکس به اندازه ی خدا
…تو را دوست ندارد
می بینی؟
می بینی در چه چرخه ای
عاشقت شده ام؟
اشعار عباس معروفی
پدر خیال می کرد،
آدم وقتی در حجره ی خودش تنها باشد تنهاست
نمی دانست که تنهایی را
فقط در شلوغی میشود حس کرد.
دیوان اشعار عباس معروفی
روزگار نکبتی شده …
آنقدر که آدم دلش میخواهد
مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد
و آنجاها دنبال چیزی بگردد …
شعر عباس معروفی
چشمانت را نمی فهمم
هیچ وقت ارتباط برقرار نکردم
با هنرهای مفهومی !
با من سنتی
به زبان ساده ی نوازش؛
با دستانت !
حرف بزن …
شعر عباس معروفی در مورد تولد
من از هفت سنگ می ترسم !
میترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینم
که دیواری، ما را از هم بگیرد
بیا لِیلِی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم …
شعر عباس معروفی
من
همه ی ابر های آسمان را
گریه می کنم
تو
همه ی خورشید های خدا را
بتاب!
شعر عباس معروفی در مورد تولد
اگر روزی
جز شادی تو
چیز دیگری ازت خواستم
به عشق من به دستانت شک کن …
اشعار عباس معروفی
همــه خــوابند
حالا فقط …
من بیــدارم …
و تو …
و خــاطره …
خدا هم هســت…
دیوان اشعار عباس معروفی
گاهی حضور کسی اهمیت ندارد
اما غیبتش
خیلی آزاردهنده خواهد بود.
شعر عباس معروفی
شعر چکیده ی ناب تمام زنان جهان است
که در تو زندگی می کند !
شعر عباس معروفی در مورد تولد
وقتی هستی
دست های من
مهریه ی تن توست.
شعر عباس معروفی
وقتی نیستی
دلم میخواهد دست هام را
از زندگی ام کنار بگذارم
شعر عباس معروفی در مورد تولد
وقتی هستی
دست های من
به اندامت چه می آید!
اشعار عباس معروفی
وقتی نیستی این دستهای از تو بی خبر
گیاهی مرده است.
که خواب آن را برده است.
حالا
دست های تو کجاست
که از آن سراغ تنم را بگیرم؟
دیوان اشعار عباس معروفی
تو را
با رنگ کلمات ننویسم
چه کنم؟
شعر عباس معروفی
تن تو
معبد ستایش من است
که بابوسه هام
با چشم هام
با دست هام
به عرش می رسانمش.
شعر عباس معروفی در مورد تولد
دهان تو
کائنات زیباترین واژگان است
معبد وقار و ناز
خانه ی پرتقال و خرمالوست
با دست هام خودم
پرتقال و خرمالو
به دهانت می گذارم
بانوی من!
شعر عباس معروفی
بگذار رذیلت های حکیمانه
در روزنامه های زرد
از یاد برود
بگذار نسخه با باد برود.
شعر عباس معروفی در مورد تولد
لب های تو
وقتی اسم مرا صدا می کنی
چشمه ی زلال طبیعت است
آواز پر جبرئیل
گلخانه ی خدا
شعر عباس معروفی
از این تنهایی هزارساله
خستهام
از این که صدای تو را بشنوم
خیال کنم وهم بوده
این که هرچی بخواهم بخرم
می گویم حالا نه
شعر عباس معروفی در مورد تولد
خوشبختی
تعریف های گونه گون دارد
به تعداد آدم های دنیا.
عمر من یکی
به خوشبختی قد نمی دهد
گل قشنگم!
می دانم در انتظار تو
فرو می شکند
و تو خوب می دانی که من
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم.